داستان های جدید سرگرم کننده؛ 15 قصه و داستان کوتاه قشنگ خواندنی
مونچو تا چند وقت خوشحال بود و….تا اینکه یک روز متوجه شد جوانی سنگ شکن با پتک به جانش افتاده و دارد او را از بین می برد پس آرزو کرد که جای مرد جوان را بگیرد اما این بار فرشته نپذیرفت وگفت: